.....................



دل نوشته يه عاشق

اين لحظات چه دلتنگ بودنتم,كاش بودي و با بودنت بهم زندگي ميدادي.

اين روزا بينهايت بي قرارتم و احساس پوچي تمام روح و جسمم رو پر كرده و هيچ چيزي جاي خالي تورو تو ذهنم پر نميكنه جز عطر وجودت.

باش تا روز و شبام باتو و يادت رنگ دوستي و دلباختگي و عاشقي رو به خودش بگيره,

اي رويايي ترين سنفوني زندگي من...



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: عشق,

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در سه شنبه 5 شهريور 1392

و ساعت 18:34


انتظار

 

بازهم شب شد,امروز هم گذشت

منتظر فردا مي مانم

شايد فردا روز من باشد

شايد روزگار دلش هم براي ما بسوزد

و يك روز اش را بر وفق مراد ما كند

نمي دانم چرا؟

ولي خيلي وقت است منتظر يك اتفاقم

اتفاقي كه مرا از ته دل شاد كند و از ته دل بخنداند

شايد ان روز فردايم باشد.

                                         "پيمان.گ"



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: دلنوشته ي پسر پاييز,

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در یک شنبه 27 مرداد 1392

و ساعت 18:39


روياي عشق

 

کسی را می‌خواهم، نمی‌یابمش

می‌سازمش روی تصویر تو

و تو با یک کلمه فرو می‌ریزی‌اش

تو هم کسی می‌خواهی، نمی‌یابیش

می‌سازی‌اش روی تصویر من

و من نیز با یک کلمه …

اصلا بیا چیز دیگری نسازیم

و تن به زیبایی ابهام بسپاریم

فراموش شویم در آن‌چه هست

روی چمن‌های هم دراز بکشیم

به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم

بگذار دست‌هایم در آغوش راز شناور شوند

رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در شنبه 26 مرداد 1392

و ساعت 22:56


امروز هم گذشت منتظر...

يك برگ از تقويم عمرم را پاره ميكنم

امروز هم گذشت

پس چرا نيامدي؟

غنچه هاي باغ هم ديگر حرفايت را نمي بيند

ميان كوچه هاي تاريك غربت و تنهايي

صداي قدم هايت را ميشنوم اما تو نيستي

قول داده بودي برايم سيب بياوري

سيب سرخ خورشيد

رفتي و خورشيد را هم بردي

و من در اين كوچه هاي تنگ وتاريك سرگردانم و منتظر

و هر روز

برگي از زندگي ام را ورق ميزنم

امروز به پايان دفترم نزديكم.



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: انتظار,

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در سه شنبه 15 مرداد 1392

و ساعت 20:43


اي خدااااااا

 

این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود...

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد.........



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: متن زيبا, فراموشي,

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در سه شنبه 15 مرداد 1392

و ساعت 20:7


درس زندگی

به دنبال نکات مثبت و نقاط قوت دیگران باشید تا آن ها را پیدا کنید. آن گاه دیگر بیست دقیقه با او باشید یا بیست سال تفاوتی نخواهد داشت زمانی را که در این حال سپری کنید ، با عشق سپری می شود زیرا در تمام طول این مدت شما در جست و جوی همین عشق بودید و همین عشق بود که بدان دست می یافتید . باربارا دی آنجلیس

 

 



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در شنبه 12 مرداد 1392

و ساعت 19:29


ارزو

همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود.
نوبت به او رسید: "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....
سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!
حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود! 



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: ارزو, داستان فلسفي, ,

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در دو شنبه 7 مرداد 1392

و ساعت 20:5


گاهی هم لازم است...

دوقطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر میدهند...
اما دوتکه سنگ هیچگاه با هم یکی نمی شوند !
پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم، فهم دیگران برایمان مشکل تر و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز کاهش می یابد...
آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ به مراتب سر سخت تر و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است.
سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
اما آب راه خود را به سمت دریا می یابد.

در زندگی معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.

گاهی لازم است کوتاه بیایی...
گاهی نمیتوان بخشید و گذشت... اما می توان چشمان را بست و عبور کرد.
گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی....
ولی با آگاهی و شناخت و آنگاه بخشیدن را خواهی آموخت… 

 

رسم اموختن



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: بخشش, متن زیبا, رسم اموختن,

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در یک شنبه 6 مرداد 1392

و ساعت 22:46


یکی بود یکی نبود...!

یکی بود و یکی نبود
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن
یکی بود یکی نبود

یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن، برای بودن یکی باید دیگری نباشد

هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود
همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست میکنیم

از دارایی ، از دوستی ، از هستی انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست هیچکس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد
، ارزشی ندارد

و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم:هنر نبودن دیگری.

 

 



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: یکی بود یکی نبود, متن زیبا, پند اموز, حرفای حساب,

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در یک شنبه 6 مرداد 1392

و ساعت 22:34


کودک و خدا

لو ... الو... سلام
کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟
مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟
پس چرا کسی جواب نمیده؟
یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟
خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.
بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...
هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .
صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟
فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟
بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا
باهام حرف بزنه گریه میکنما...
بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛
بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟
نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.
مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...
خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...
بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...
کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت

 


 



:: موضوعات مرتبط: متن های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه, خدا و کودک, داستان زیبا,

نوشته شده توسط پیمان گشتاسبی در یک شنبه 6 مرداد 1387

و ساعت 1:39



صفحه قبل 1 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by peyman-gash ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




سلام من پیمان هستم،به وبلاگم خوش امدین،امیدوارم که بهتون خوش بگذره.




داستان کوتاه
فلسفی
پند اموز
موفقیت
شعر
شعر نو
شعر عاشقانه
متن های زیبا
سخنان بزرگان
دکتر علی شریعتی
حسین پناهی




پیمان گشتاسبی
















داستان کوتاه , متن زیبا , تصویر ذهنی , دکتر علی شریعتی , خدا , داستان زیبا , شعرنو , عشق , جالب , متن های زیبا , داستان , فلسفی , خرید جهنم , داستان فلسفي , ارزو ,




»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 20
بازدید دیروز : 48
بازدید هفته : 68
بازدید ماه : 68
بازدید کل : 4383
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1